|
یک شنبهبرچسب:رمان یک لر, :: 18:21 :: نويسنده : مهتاب
دیشب یه پشه نیشم زد... پاشدم دنبالش کردمو بالاخره گوشه اتاق خفتش کردم.. اومدم بکشمش که یهو گفت:"بابا...!؟" راست میگفت من باباش بودم.... خون من تورگ هاش بود!! تا صبح توی بغل هم گریه کردیم...! برگی از رمان یک لر ![]() ![]() |